کد خبر : 1939
تاریخ انتشار : یکشنبه 20 آذر 1401 - 23:03

خاطره شهید سید علی بزرگواری

سید علیرضا خاضع

تبریک شهادت

تبریک شهادت
و شهید می شوی و من زنده میمانم...؛

در سال ۱۳۶۵ در منطقه عملیاتی شلمچه در گردان امام علی علیه السلام به مدت سه ماه و ده روز حضور داشتم و توفیق داشتم تا در عملیات کربلای ۵ شرکت نمایم دقیقا اول اسفند ۶۵ بودکه با برادر عزیزم شهید علی بزرگواری در یک سنگر مشغول نگهبانی از مرز کشورم بودم

چند روزی گذشت تا اینکه در روز ۵ / ۱۲/ ۶۵که در سنگر خط مقدم در نوک دریا چه ماهی یعنی راس سه ر اهی مرگ مشغول نگهبانی بودیم قریب یک ساعت مانده به شهادت شهید بزرگواری داشتیم با هم شوخی می‌کردیم، او می گفت: ای بسیجی من چریکم و توانایی بدنی خوبی دارم و خط را خوب نگهداری می کنم ، ولی تو هنوز کم تجربه ای و از لحاظ نظامی پخته نشده‌ای ،بنابراین تو شهید می شوی و من زنده میمانم ودستت را در دست شهیدسید سجاد خاضع برادر ت می‌گذارم ،لبخندی ملیح به او زدم و گفتم کور خوانده ای ای برادر ،وقت زیاد است و خواهیم دید، از کجا معلوم است که قضیه برعکس نباشد و تو شهید نشوی

نگاهی با چهره حزین وتوام با ناراحتی به من کرد گفت: خاضع دلت میاد تو مجردی،و من متاهلم ،تو شهید شوی بهتر است تا من که متاهلم، دوباره به چهره اش نگاه کردم لبخندی زدم و گفتم دست من که نیست ،دست خداست و خدا هم گلچین می کند ،تو هم لایق شهادتی، گفت :خاضع عزیز نگو گفتم: چرا ؟ گفت:چون دو آرزو دارم،یکی اینکه برادرم فری ازاسارت برگردد و او را ملاقات کنم،و دیگری هم این که دختر کوچکم فاطی را بار دیگر ملاقات کنم وببوسم و آنگاه به ملاقات خدا بروم ،لبخندی زدم و گفتم :سید عزیز به خدا قسم این دو آرزو را به گور خواهی برد، گفت چرا ؟گفتم : مگر وضعیت خط مقدم را نمی بینی؟ مگر آتش خمپاره ها و تیربار ها را نمی بینی ، گفت :دلت میاد گفتم نه اما دست ما نیست ،ودر همین حین یک درجه دار عراقی و یک سرباز عراقی حالت تیراندازی ونشانه روی بطرف ما به خود گرفتند

به مرحوم بزرگواری گفتم حواست جمع باشه ،آنها ما را هدف گرفته اند به طرف دشمن برگشت و گفت آنها هیچ کاری نمی توانند بکنند، اما در همان حال هر دوی آنها به سوی ما شلیک کردند تیر سربازعراقی از موهای سر من گذشت و کمی از موهایم سوخت وتیر درجه دار عراقی دقیقاً به بدن آقای بزرگواری اصابت کردو او را روانه ملکوت اعلی کرد و به خیل شهیدان گردان پیوست،چون به او قول داده بودم بر بالین سرش رفتم و با تبسمی ملیح شهادتش را بهش تبریک گفتم؛ انگاه فوق العاده متاثر شدم وچند تن از بچه‌ها را صدا زدم و جسد مطهرش را از منطقه عملیاتی به سوی شهرستان دهدشت اعزام نمودیم یادش بخیر وراهش پر رهرو ۶۵/۱۲/۵

سید علیرضا خاضع -همسنگر شهید

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.